کافه باز بود.
دخترک مکزیکی که قهوه ی هری را داد، جوری نگاهش کرد که انگار زمانی آدم بوده، بیچاره ها زندگی را می شناختند.
دختر خوبی بود.
خب، خیلی دختر خوبی بود.
همه ی آدم ها حکایت از دردسر میکردند. همه چیز حاکی از دردسر بود.
حرفی یادش آمد که جایی به گوشش خورده بود:
زندگی یعنی دردسر
آدم کش ها/ چارلز بوکسفی
+ نوشته شده در دوشنبه یازدهم آبان ۱۳۹۴ ساعت 13:8 توسط Papillon
|
اینجا محل رقص بردگان است